جدول جو
جدول جو

معنی شهره نوش - جستجوی لغت در جدول جو

شهره نوش(شُ رَ)
فرزند گوهرآگین خزانه دار سلطان مسعود غزنوی است. بیهقی دروقایع سال 424 هجری قمری می نویسد: طاهر دبیر، شغل کدخدایی نیکو میراند و هیچ خللی نیست و پسر گوهرآگین شهره نوش بادی در سر کرده بود و قزوین که ازآن پدرش بود فروگرفته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 367)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شهرنوش
تصویر شهرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شیرینی شهر، مرکب از شهر+ نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نیوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
(شُ رَ وَ)
دهی از دهستان دیجویجین تابع اردبیل است و 1183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کِ نَ / نُو)
نام دره ای است که آب جرجان از جبال اسند مازندران برخاسته و از راه این دره به جرجان رسیده و ببحر خزر میریزد. (از نزهه القلوب ص 214)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ کِ نَ / نُو)
عوفی نویسد کبودجامه قبیله ای بودند ساکن بین استرآباد و خوارزم و شهری داشتند بنام ’شهر نو’ یا ’شهرک نو’ که خرابه های آن هنوز در سرزمین گوکلان دیده میشود. امیر تیمور در سال 793 هجری قمری از گرگان به سملقان از راه شهر نو و حور حاباد تاخت. (از ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 217، 218)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ابن هزاراسف. از حمکرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان ملوک طبرستان معروف به گاوباره (510- 523 ه. ق.). رجوع به التدوین و حبیب السیر چ تهران ص 103 و سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 26، 145 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ نَ)
یکی از دهستانهای تابع طیبات مشهد است و نفوس آن در حدود 23046 تن است. قرای عمده دهستان عبارتند از گندم شاد با 822 تن سکنه و کردیان با 1021 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز بلوک بالاولایت باخرز از ولایت باخرز و خواف خراسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زهره نوا
تصویر زهره نوا
خوشخوان خوش الحان
فرهنگ لغت هوشیار
پسر هزار اسپ از شاهان پادوسبانی رستمدار تبرستان که مدت بیست
فرهنگ گویش مازندرانی
پسر هزار اسب
فرهنگ گویش مازندرانی